چند بار از وحشت فریاد کشیدی و گفتی ای کاش اینها همه کابوس باشد و ناگهان از خواب پریدی و ناباورانه خود را در رختخواب یافتی و نفسی راحت کشیدی ؟ ....
و چند بار گفتی ای کاش کابوس باشد ، کاش کابوس باشد! منتظر ماندی در رختخواب بیدار شوی؛ اما خوابی در کار نبود و همچنان با آن کابوس زندگی میکنی؟!
در من یکی هست
که میخواهد تمام جهان را فتح کند
و یکی هست
که از این جهان حتّا ذرهای نمیخواهد
آنگاه که حقیقت به دروغ آلوده شد ،
و دروغ به نیرنگ آراسته شد ،
تباهی از تاریکی پیشی گرفت
و ظلمت،
کیفری سخت و طولانی شد .
گفتن ندارد ؛
چیزهایی که گفتنشان
زخم های کهنه را باز میکند.
گفتن ندارد؛
دردهایی که
تو را در چشم دیگران کوچک می کند
در حالیکه یکی از غم های تو
از همهی دردهای آنها بزرگتر است
گفتن ندارد ؛
چیزهایی که گفتنشان از فهمیدنشان
آسان تر است
و کسی آنها را مانند خودت درک نخواهد کرد.
گفتن ندارد ؛
سخنی که گوشی
برای شنیدنش نیست.
این چند روزه با دیدن یک صحنه ی تکراری در خیابان ها روز و شبم تلخ شده است نه اینکه بگویم خیلی دل نازک ام اما طاقت دیدن این همه گربه های خون آلود بر کف خیابان را هم ندارم ؛ بخصوص امروز که سر خیابان نزدیک خانه ، یک گربه ی کوچک سفید بی جان را دیدم که هنوز بدن کوچکش گرم بود.
یادم می آید سالها پیش، اواخر دبیرستان که بودم، فکری ذهنم را درگیر کرده بود و رهایم نمی کرد ؛ فکری که کنجکاوم می کرد بدانم لحظه ی مرگ برای حیوانات چه اتفاقی می افتد و بعد از مرگ شان چه می شود؛ آیا همه چیز در همانجا تمام می شود و همه چیز در آن لحظه، زندگی حیوان را به هیچ می رساند یا اینکه آن ها هم روحی دارند که وارد دنیایی تازه می شود.
فرقی هم نمی کند چه حیوانی باشد؛ یک اسب یا یک حشره ی کوچک ؛ یک فیل یا یک زنبور . جدای از اینکه چه اتفاقی برای آن جاندار بعد از بی جان شدن می افتد، مطمئناً درد می کشد ؛ بخصوص اگر یک حیوان دارای گوشت و خون را تصور کنیم که زخم برداشته و دارد می میرد.
آن موقع ها به این فکر می کردم که اگر تمام جهان حساب کتاب دارد، مردن یک مورچه هم نمی تواند در یک جایی به حساب نیاید؛ و لحظه ی مرگ یک موجود کوچک، شاید برای خودش مهمترین لحظه ی دنیا باشد.
حالا سالها گذشته و زنگار دنیا نگاهم را بیشتر آلوده است؛ اما هنوز هم گاهی به یاد آن فکر ها می افتم بخصوص این چند روزه که اینقدر گربه ی بی جان بر کف خیابان دیده ام .
از گربه ها و زاد و ولدشان چیزی نمی دانم و نمی دانم این روزها چرا اینقدر زیاد تر بر کف خیابان ها دیده می شوند؛ نمی دانم بعد از مرگ چه اتفاقی برایشان می افتد؛ شاید آن گربه ی کوچولوی سفید که ظهر دیدم الان در بهشت گربه ها دارد زندگی می کند یا شاید همه چیز در همانجا برایش به پایان رسیده است .... اما یک چیز را می دانم ؛ می دانم اگر ما که پشت فرمان نشسته ایم ، در خیابان ها و بخصوص کوچه ها، کمی آهسته تر و با دقت تر برانیم حیوانات بی گناه، زیر چرخ ماشین هایمان له نمی شوند !
ـ انگار نمی فهمی چه می گویم ؟ باز که حرف های خودت را می زنی !
گفتم: دکتر جان ناراحت نشو اما این چیزهایی که می گویی هم خرج بر می دارد هم خیلی سخت است؛ من چطور می توانم روزی چند بار فست فود و سرخ کردنی بخورم ؟
ـ یعنی تو فقط با فست فود و سرخ کردنی اش مشکل داری؟
ـ نه من با همه اش مشکل دارم !
ـ دیگر خود دانی من برای بار آخر بهت می گویم اگر می خواهی زنده بمانی و سلامت باشی باید دائماً غذای چرب بخوری؛حداقل روزی یک پاکت سیگار بکشی و تا دل درد نگرفتی از سفره کنار نروی!
ـ دکتر چند وقت باید این رژیم غذایی را داشته باشم؟
ـ از من باشد می گویم تا آخر عمر ؛ اما چون ناراحت می شوی می گویم حداقل دو سه سال
ـ دو سه سال ؟!
- در ضمن چیزی که یادم رفت بگویم در مورد این نوار قلبت است
ـ نوار قلبم اشکالی دارد؟
ـ اشکال که چه عرض کنم ؛ من به وضوح بی خیالی و بی عاری را توی این نوار می بینم ! اگر می خواهی تمام آن برنامه ی غذایی اثر کند باید در کنارش بی خیالی و بی تفاوت بودن را کنار بگذاری ؛ باید سعی کنی مثل آدم های پیشرفته حرص و جوش بخوری و استرس داشته باشی والا همه ی این کار ها که گفتم کشک می شود!
ـ کشک ؟
ـ بله کشک ... یعنی به درد نمی خورد.
ـ ولی آقای دکتر من اصلا آدم بی عار و بی خیالی نیستم اتفاقا خیلی هم حرص می خورم
ـ حرص می خوری ؟ مثلا حرص چی را می خوری ؟
ـ خیلی چیزها ! هر روز از صبح تا شب دارم حرص می خورم!
ـ مثلا آخریش چه چیزی بوده؟
ـ آخریش همین برنامه ی غذایی شما بوده که کفرم را در آورده الان است که بزنم یک چیزی را خرد و خمیر کنم!
- اون جور حرص خوردن ها نه تنها کمکی نمی کندآقا،خیلی هم برای سلامتی ات مضر است ؛ بخصوص سلامتی روحی ات ... حرص و جوش خوردن یک شرایطی باید داشته باشد که خیلی مفصل است برای اینکه بی عار نباشی من یک دستور کامل روی نسخه برایت می نویسم باید به آنها عمل کنی نه اینکه هر گهی دلت خواست به اسم حرص و جوش بخوری !
- لطفا مودب باشید آقای دکتر هر چی دلتان می خواهد دارید به من می گویید !
-ساکت ! این شما هستید که پایتان را از پتوی خودتان دراز تر کرده اید !
ـ گلیم !
ـ بله؟!
ـ گلیم آقای دکتر ؛ می گویند گلیم خودتان نه پتوی خودتان !
ـ چه اراجیفی ! بفرمایید بیرون آقای محترم ! بفرمایید بیرون منتظر باشید تا نسخه را بنویسم ؛ تمام که شد می دهم منشی برایتان بیاورد ؛ بفرمایید لطفاً !
...........
الان چند ساعتی می شود که اینجا منتظرم تا نسخه ی دکتر تمام شود؛ گمان کنم نسخه ای که می پیچد خیلی مفصل و بدون ملاحظه باشد ؛ شاید هم دارد با همکارانش مشورت می کند تا مشکل جسمی و روحی من به کلی ریشه کن شود ؛ مانده ام بروم یا باز بنشینم.
نامش نیمی از تئاتر ایران بود؛ نه، تمام تئاتر ایران بود ؛ برای ما او همه ی تئاتر بود ؛هر چه آموختیم از او آموختیم برای شروع کلاسش لحظه شماری می کردیم شب ها دیر نمی خوابیدیم که در کلاس او غایب نشویم کلاس های دیگر اینقدر مهم نبود کلاس او را نمی شد از دست داد. لبخند های مهربانش را دوست داشتیم و عصبانیت نمایشی اش را دوست داشتیم؛ آمدنش به کلاس را دوست داشتیم و بهانه های کودکانه اش برای نیامدن را دوست داشتیم ؛ از ایراد گیری های او نارحت نمی شدیم و تشویق های او بزرگ ترین لذت زندگی مان بود؛ او همه ی دارائی های هنری ما بود به او می بالیدیم و به شاگرد او بودن می بالیدیم.
حالا او رفته است؛ پس ازده ها سال تلاش برای زنده نگاهداشتن تئاتر؛ در سالهایی که نفس های تئاتر به شماره افتاده بود و در سال هایی که اندکی جان گرفته بود؛ در همه ی این سال ها او در صحنه یا کلاس درس برای تئاتر این سرزمین تلاش کرد؛ اگر چه سالخورده شده بود ؛ همواره چون کودکی که عاشق بازی است از تئاتر حرف می زد؛ تئاتر برای او نیروی زندگی بخش هستی بود. ما از او یاد گرفتیم که می توان یک عمر عاشق تئاتر بود و یک عمر به تئاتر زندگی بخشید.
او تئاتر های زیادی را برای ما به صحنه برد؛ زیباترین تئاتر هایی را که در عمر خود دیده ایم او به ما هدیه کرد؛ نمایشنامه ها ی زیادی را برای ما ترجمه کرد و درس های زیادی از هنر و تئاتر به ما آموخت .... اما ما ! به سال های آخر عمر او نگاه کنیم ... ما برای او هیچ نکردیم ؛ باورکنید ما قدر او را ندانستیم و برای او هیچ نکردیم !
یادش گرامی و روح بزرگ و نازنینش در مهربانی بی منت پروردگار، شاد باد.
به تقویم های جهان اعتمادی نیست.
حالا که نمی دانی امروز چندمین روز ماه یا کدامین روز هفته است،
از تقویم هم کاری ساخته نیست.
به چشم هایت اما
اگر اعتماد کنی،
شاید چیزی برای دیدن بیابند؛
یا گوش هایت،
چیزی برای شنیدن.
تازگی ها «مُد» شده ! از زبان فارسی به شدت حمایت کنیم و فهمیده ایم نژاد عرب که همواره به دنبال تحقیر و خوار کردن ماست (!) یکی از اهداف خود را همین زبان و هویت ایرانی دانسته و به شدت به آن تاخته است .
البته این تاختن ها تازه نیست صدها سال پیش اتفاق افتاده اما متاسفانه تا کنون هیچ یک از فریهختگان این سرزمین به این موضوع پی نبرده اند(!) و اخیرا عده ای ( لابد از نخبگان وطن دوست !) آن را کشف کرده اند و به کمک روش های اطلاع رسانی مدرن مانند email و وبلاگ و شبکه های اجتماعی مجازی همه را با خبر کرده اند؛ البته در همین یکی دوهفته ی گذشته چندین بار هم از دهان این و آن ، اینجا و آنجا شنیده ام که با خشم و شور از این اهانت های اعراب سخن گفته اند. سخنانی از این دست :
« آیا می دانید " غذا " یک کلمه عربی به معنی ادرار شتر است اما اعراب ما را مجبور کرده اند از این کلمه به جای خوردنی های پخته شده ها استفاده کنیم! و آیا می دانید آنها کاری کرده اند که ما به جای واق واق سگ از کلمه "پارس" کردن استفاده کنیم و اینگونه به خودمان و سرزمینمان توهین کنیم؟» !!
یا در جایی دیگر دیدم که گفته بودند: اعراب به ایرانیان می گویند "عجم" و عجم یعنی لال و کودن!
سوگمندانه این حرف ها و سخنانی از این دست امروزه زیاد خریدار پیدا کرده و بازار حرف های عوام فریبانه داغ داغ است و خب همه می دانیم درهای بازار های فصلی همیشه باز است ؛ بعضی ها یک روز سیاستمدار دو آتشه اند یکروز از سیاست هیچ چیز نمی فهمند؛ یکروز تلخ تلخند یک روز شیرین شیرین ؛ یک روز جهانی اند یک روز ایرانی؛ یک روز سرد سردند؛ یک روز گرم گرم؛ خلاصه یک روز این طرفند یک روز آن طرف!
گویا دقیقا نمی دانیم چیزهایی که به آنها می بالیم چیست و ارزش های مربوط به سرزمینمان کدام است! نوجوانان و جوانانمان مان پای کامپیوتر نشسته اند و اینقدر به شنیدن حرف های داغ و " کیچ" ( رجوع شود به"هنر رمان" و فصل "راهپیمایی بزرگ" در " بار هستی"، میلان کوندرا ) عادت کرده اند که سره را از ناسره تشخیص نمی دهند و خود مبلغ توهین و تمسخر ِخود شده اند.
اینقدر فرهنگ واژه های فاخر و بزرگ داریم که به همه ی پرسش های زبانشناسانه مان پاسخ می دهد اما حوصله و انگیزه ی مراجعه به آنها را نداریم؛ تنبلی گریبان بعضی هامان را گرفته هر حرف سخیف و بی مایه ای را به عنوان سند و حقیقت قبول می کنیم!
پیدا کردن این وازه ها و شناخت تبارشان حتا در دنیای مجازی نیز چندان کار دشوار و مهمی نیست چه رسد در فرهنگ واژه ها!
لینک ها : غذا ، پارس ، پارس ، عجم
اما چه شده که ناگهان نگران هجوم عرب ها به زبان و هویت ایرانی شده اید ؟! و دست به هر کاری می زنید تا نژاد عرب را چنین و نژاد فلان را چنان نشان دهید.
مگر خطر وارد شدن واژه های بیگانه تنها از جانب فرهنگ و زبان عربی ست ؟ یا مگر بحث ادبیات عرب و فارسی و آمیختگی آنها بحث تازه و کوچکی است ؟ ده ها کتاب ، صدها مقاله و هزاران بحث و درس در این باره گفته و نوشته شده است؛ مگر هر کس شایستگی و این مایه گران را دارد که به حوزه ی زبانشناسی و ادبیات وارد شود؟
هیچ ادیب و زبانشناس فرهیخته ای منکر نیاز زبان فارسی به ساخت "برابر نهاد "های شایسته به جای واژه های وارداتی و بیگانه نیست؛ کیست که نداند واژه ی هواپیما بهتر از طیاره و یارانه بهتر از سوبسید است !؟
اما این ها کجا و نبرد نژاد ها و قوم و قبیله ها کجا؟! مگر بشر سالهای سال نیست که پی برده معیارهای داوری درباره ی افراد انسانیت و موجودیت آنهاست نه رنگ و نژاد و زبان و قبیله ی آنها ؟ پس چه شد حقوق اساسی انسان ها و گفتگوی تمدن ها ؟ ناگهان چه شده که در دام جدال احمقانه ی عرب و عجم افتاده ایم ؟
این چه نبرد خیالی و پوچی ست که برخی افراد کم مایه « دون کیشوت» وار وارد آن شده اند و سوگمندانه جوانان و نوجوانانی که باید یاد می گرفتند هیچ ادعایی را بدون جستجو و پرسش نپذیرند، حالا با یک نامه ی مجازی برایشان روشن شده که نژاد عرب دشمن آنها و سرزمینشان است و باید او را لعن و نفرین کرد و پاسخ داد.
من می توانم درک کنم که سیاست داخلی وخارجی کشورها چگونه می تواند عده ای را نسبت به سایر کشورها و اقوام بدبین کند ؛ اما شایسته نیست کشمکش های اینچنینی فرهنگ و تمدن دو ملت را که هر یک آثار فرهنگی در خور توجه بیشماری دارند ، به جان هم اندازد به گونه ای که ناگهان خود را در عصر جاهلیت و در آتش کارزار نژادپرستی بیابند.
این کاملا طبیعی و معمول است که واژه ای از زبانی وارد زبان دیگر شود؛چه از فارسی به دیگر زبانها و چه از آنها به فارسی ؛ بخصوص بین زبان فارسی و عربی که الفبای مشترک دارند.
هر کسی که اندک آشنایی با زبان های دیگر دارد می تواند کلماتی را بیابد که ممکن است در زبان فارسی معنایی زشت یا حتا رکیک داشته باشند اما همین واژه ها در مثلا زبان عربی یا انگلیسی ، یک واژه ی رایج ، نام یک شخص ، یک نام تجاری یا هر چیز دیگر است ؛ اما دلیل آن نیست که ایرانیان و فارسی گویان علیه آنها و برای تحقیرشان توطئه کرده اند؛ اصلا مگر شعور و فرهنگ یک ملت مرده است که بتوان واژه ای بیگانه را با نیتی شوم به آنها ابلاغ کرد و آنها از آن پس از آن واژه استفاده کنند!
این توهم ها و بدبینی ها که ریشه در بی سوادی و کم مایگی عده ای دارد تنها باعث گسترش نژاد پرستی و خشونت می شود و هیچ فایده ی میهن پرستانه ای به حال ما ندارد.
فرهنگ و ادبیات هر کشور و قومی محترم و با ارزش است و هیچ زبانی بر زبان دیگر برتری ندارد؛ آنچه به ادبیات و فرهنگ یک کشور برتری و پر مایگی می بخشد ، آثار بزرگ ادبی و هنری آن کشور است نه نژاد و زبان آن !
پس دوستان گرامی که دائما سعی در تبلیغ و گسترش این اشتباهات هذیان گونه دارید ! اگر چه ممکن است از شنیدن این حرف دلگیر شوید ؛ خواهشمندم کامپیوتر ها و مودم هایتان را خاموش کنید و کمی کتاب بخوانید ؛ دست کم کتاب هایی را که برای پاسداشت ارزش هایشان ، با اعراب جنگ به راه انداخته اید!
به اندازه ی لذت نوشیدن یک چای گرم
به اندازه ی شنیدن یک آهنگ
به اندازه ی خواندن یک شعر
خوشبختی های کوتاه
خوشبختی های کوچک
خوشبختی های تصادفی
خوشبختی های لحظه ای؛
ـ خوشبختی هایمان هم
خوشبختی آدم های بدبخت است.