گاهی به آن سوی خیابان نگاه کن
 

درخت گردوی اجدادی مان بیست سال ریشه کرده و جان گرفته  و دویست سال است  گردو می دهد؛ درختان باغ مجاور اما ۶ ماهه بار دادند و با اولین زمستان خشک شدند.

 

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۸۹ساعت 22  توسط علیرضا کلاهچیان  | 

 

یکی دو ماهی درگیر کاری بودم  که هنوز خستگی اش از تن و جانم نرفته ؛ خستگی نه از نفس کار که از دردسرهای کار کردن برای تلویزیون و مثل همیشه فقدان بدیهی ترین لوازم کار و نبود پول کافی و صد آزار و اذیت دیگر ... قرار بود این کار پیش از ماه رمضان آماده باشد اما مثل همیشه از حرف های قلمبه زدن و قول های کذایی دادن در جلسات ، تا  واقعیت قضیه، کلی تفاوت هست.

بگذریم اینقدر نق زده ام که دیگر از نق زدن هم بیزار شده ام ... چه فایده که هی بنشینی و روضه بخوانی و آخر کار " همینی که هست " باشد.

سختی کار و تداخل آن با ماه رمضان ، و در گرما و خاک ، صبح تا شب ماندن ، به کنار، تلخی از دست دادن ناگهانی دوستی عزیز ( حمید خوش مشرب ) چندان دل خوشی برایم نگذاشته ؛ اما نمی توانم نام چند نفر را برای قدردانی نبرم؛ که حسابشان حساب پول و دستمزد و غیره نبود حساب رفاقت و بزرگی بود.

علیرضا افشاری عزیز که همیشه همدم تنهایی هاست.

احمدرضا جلیلوند ، سولماز عسگری ، رضابیات و گلاره مقدم که تمام آن شرایط سخت را با صبوری تاب آوردند و  رفاقت را معنا کردند.

و علی روشن ضمیر که با شکیبایی و تلاش زیاد بسیاری از مشکلات را حل کرد.

نتیجه ی تلاش مان تله تئاتری ۶۴ دقیقه ای است به نام " شمشیر شکسته " 

 

شمشیر شکسته

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۸۹ساعت 3  توسط علیرضا کلاهچیان  |