درخت گردوی اجدادی مان بیست سال ریشه کرده و جان گرفته و دویست سال است گردو می دهد؛ درختان باغ مجاور اما ۶ ماهه بار دادند و با اولین زمستان خشک شدند.
یکی دو ماهی درگیر کاری بودم که هنوز خستگی اش از تن و جانم نرفته ؛ خستگی نه از نفس کار که از دردسرهای کار کردن برای تلویزیون و مثل همیشه فقدان بدیهی ترین لوازم کار و نبود پول کافی و صد آزار و اذیت دیگر ... قرار بود این کار پیش از ماه رمضان آماده باشد اما مثل همیشه از حرف های قلمبه زدن و قول های کذایی دادن در جلسات ، تا واقعیت قضیه، کلی تفاوت هست.
بگذریم اینقدر نق زده ام که دیگر از نق زدن هم بیزار شده ام ... چه فایده که هی بنشینی و روضه بخوانی و آخر کار " همینی که هست " باشد.
سختی کار و تداخل آن با ماه رمضان ، و در گرما و خاک ، صبح تا شب ماندن ، به کنار، تلخی از دست دادن ناگهانی دوستی عزیز ( حمید خوش مشرب ) چندان دل خوشی برایم نگذاشته ؛ اما نمی توانم نام چند نفر را برای قدردانی نبرم؛ که حسابشان حساب پول و دستمزد و غیره نبود حساب رفاقت و بزرگی بود.
علیرضا افشاری عزیز که همیشه همدم تنهایی هاست.
احمدرضا جلیلوند ، سولماز عسگری ، رضابیات و گلاره مقدم که تمام آن شرایط سخت را با صبوری تاب آوردند و رفاقت را معنا کردند.
و علی روشن ضمیر که با شکیبایی و تلاش زیاد بسیاری از مشکلات را حل کرد.
نتیجه ی تلاش مان تله تئاتری ۶۴ دقیقه ای است به نام " شمشیر شکسته "